زبانحال امام سجاد علیه السلام در راه کوفه و شام
دیدم به چشم خویش غــمی ناشنـیده را در یک غــروب سرخ بلای عدیده را با نالـه ام زمین و زمـان گـریه می کـند از مادر ارث برده ام این اشک دیده را یعـقـوبـم و به دست خـودم بین بـوریـا چـیدم به گریه یوسف پیکـر دریـده را یــادم نـمـی رود که چـگـونـه مـقـابــلـم بـستـنـد دست عـمـۀ قـامت خـمـیـده را یـادم نمی رود سـر شـب لـحـظـۀ فـرار فـریـادهـای دخـتـر گـیـسـو کـشیـده را هـنگـام جـابه جائی سـر روی نیـزه ها دیـدم شکاف حـنجر و خون چکیده را لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد دیــدم سـپــاه روی بـدن هـا دویــده را یک تـار مـوی عـمۀ ما را کـسی ندیـد پـوشانده بود نـور حسین این حمیده را بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی خون کرده صحنه ای دل محنت کشیده را دشمن کنیزخواست و دیدم به چشم خویش طفل یتـیم و وحشت و رنگِ پریـده را |